ابراز وجودوعزت نفس
اگرکودک باور کند که میتواند. فردایی تضمین شده دارد.
زابطه عزت نفس و ابراز وجود
اساس ابراز وجود، به معني احترام گذاشتن به خود و ديگران است، بدين معني عقايد، باورها، افکارها و احساسات ما و ديگران، به يک اندازه اهميت دارند. همه ما مستحقق دريافت احترام از طرف ديگران هستيم اما گاهي لازم است. آنها را از اين حقيقت مطلع نماييم. به عنوان يک فرد، اين حق ماست که صرف نظر از نژاد، جنسيت، طبقه اجتماعي، مذهب و غيره مورد احترام واقع شويم اما بايد در نظر داشت که اگر فرد براي خود حرمت قائل نباشد و به عقايد، آرمانها و آرزوهايش، ايمان نداشته باشد، ديگر چه انتظاري از ديگران ميتواند داشته باشد.
بنابراين، عزت و احترام به خود، نقش بسزايي در احقاق حقوق فرد دارد. برندان(1990)، ابراز وجود را به معناي صحبت کردن به روشهاي خويشتن ميداند و از آن به عنوان چهارمين رکن عزت نفس ياد ميکند او در اين ارتباط به چهار نکته اشاره ميکند:
1- ابراز وجود با انديشيدن شروع ميشود، اما به انديشيدن ختم نميشود. ابراز وجود آرزو داشتن نيست، بلکه تبديل نمودن اين آرزو به حقيقت است. همچنين داشتن ارزش، نمايانگر ابرازوجود نيست، بلکه نشان دادن اين ارزشها و پايبندي به آنها ابراز وجود است، يکي از مشکلات عمده اين است که فرد خود را صاحب ارزش ميداند، اما اين مالکيت را در عمل نشان نميدهد.
2- ابراز وجود، مستلزم اين باور است که فرد براي خود، حق وجود داشتن قائل شود و بداند که زندگي او به خاطر ديگران نبوده و قرار نيست که مطابق ميل و خواسته ديگران ظاهر شود.
3- در محدوده يک سازمان، ابراز وجود کردن تنها داشتن ايدههاي جديد نيست. مهم اين است که ايدهها، تحقق پيدا کنند. بدون داشتن عزت نفس، فرد به جاي اين که در کار مشارکت کند، به يک ناظم تبديل ميشود.
4- سرانجام، ابراز وجود، مستلزم داشتن تمايل براي استقبال نمودن از چالشهاي زندگي است. فرد، وقتي به توانايي مقابله کردن خود ميافزايد، عزت نفس و باور خود توانمندي خويشتن را تقويت ميکند.
بنابراين داشتن افکار مثبت درباره خويشتن، يک جزء حياتي از رفتار مبتني بر جرأت است؛ به گونه اي که فرد براي خود، حرمت کافي قائل شود و معتقد باشد آنچه که فکر يا احساس ميکند، اهميت و ارزش دارد.
تحليل رفتار متقابل
تحليل گران رفتار متقابل ميگويند:« هر کس در واقع سه نفر است.» منظور از تحليل گران رفتار متقابل اين است که مردم به سه شيوه ميتوانند عمل کنند. به شيوهي والد، به شيوه بالغ، و به شيوه کودک. به اين سه شيوهي رفتار، حالات ايگويي ميگويند.
کودک : همه ميدانيم که آدمها گاهي اوقات مثل بچهها رفتار ميکنند. وقتي در حالت ايگويي کودک هستيم، نه تنها بچگانه رفتار ميکنيم بلکه واقعاً بچه ميشويم. در اين حالت ايگويي، درست مثل بچهها احساس ميکنيم و دنيا را مثل بچهها ميبينيم و به دنيا همچون بچهها واکنش نشان ميدهيم.در اين حالت، مثل بچهي سه، پنج، يا هشت ساله اي ميشويم که فقط عضلات و استخوانهايش بزرگ شده اند. اين قضيه در مورد دو حالت ايگويي والد و بالغ نيز صادق است. در اين دو حالت ايگويي نيز نقش بازي نميکنيم بلکه واقعاً والد و بالغ ميشويم. وقتي کودک درون ما متنفر، عاشق، تکانشي، خود انگيخته يا بازيگوش است، به آن کودک طبيعي يا شازده کوچولو ميگويند. اما وقتي متفکر، خلاق و خيال پرداز است، به او کودک شهودگرا- يا پروفسور کوچولو- ميگويند. وقتي هم ترسو، گناهکار يا خجول است، به او کودک سر به راه ميگويند. کودک ميتواند هر احساسي داشته باشد؛ ترس، محبت، عصبانيت، خوشحالي، غم، شرم و... کودک معمولاً براي ديگران مشکل ساز ميشود، چون موجودي خودمحور، هيجان طلب، قدرتمند، و در برابر زور و سرکوب، مقاوم است.
اما کودک در تحليل رفتار متقابل منبع خير است. کودک يگانه منبع خلاقيت، سرگرميو توليد و يگانه منبع تجديد و نوسازي زندگي است. کودک اگر چه تا مدتها در رفتار بچهها مشهود است، اما در بزرگسالان گاهي خودش را نشان ميدهد(مثلاً در بازي فوتبال يا در ميهمانيها). گاهي نيز خودش را در نشستها، کلاس درس، يا در بحثهاي جدي که جاي کودک نيست، نشان ميدهد. در بدترين حالت، کودک به طور کامل بر زندگي شخص سايه مياندازد؛ اين حالت را در آدمهايي که ناراحتيهاي هيجاني شديد دارند، ميبينيم. کودک شديداً افسرده يا معتاد اين آدمها، گاهي آنان را وادار ميکند رفتارهاي خود مخرب و کنترل نشده انجام بدهند.کودک گاهي نيز خودش را در قالب افسردگي آدمهايي که چيز مهم يا آدم مهميرا از دست داده اند، براي مدتي طولاني ظاهر ميشود..
والد : والد همچون ضبط صوت است. او مجموعه اي از عقايد ضبط شده و پيشداوريها است. کسي که در حالت ايگويي والد به سر ميبرد مثل پدر و مادرش يا اطرافيانش مسائل را ميبيند و مثل آنها احساس ميکند، و مثل آنها رفتار ميکند. والد براي تصميماتش استدلالي ندارد و نميداند چرا فلان واکنش را نشان داده است يا چرا فلان چيز خوب يا بد است. او نميداند مردم چگونه بايد زندگي کنند. والد گاهي بسيار کنترل کننده و ظالم است و گاهي زندگي بخش، حمايتگر، حساس و رئوف. به والدي که هميشه انتقاد ميکند، والد ايرادگير ميگويند. والد مراقبت کننده نيز از کودک طبيعي در برابر دشمنش که همان والد ايرادگير است، محافظت ميکند. گاهي اوقات يک حالت ايگويي عنان شخص را در دست ميگيرد و دو حالت ايگويي ديگر را پس ميزند. مثال آن هم والدي است که نميگذارد شخص از کودک يا بالغ خود استفاده کند. چنين شخصي مشکلات بزرگي دارد، زيرا انسان کارآمد انساني است که در مواقع ضروري به هر سه حالت ايگويي خويش دسترسي دارد. والد پس زن يا والد تثبيت شده را در آقاي الف که معلم تاريخ است، ميبينيم. آقاي الف ميگويد: «من معلم خوبي هستم. من از اينکه به دانش آموزانم بگويم دنيا چطور اين طور شده که هست، واينکه آينده چگونه خواهد بود، لذت ميبرم. من کلاسم را درست و حساب شده اداره ميکنم و بچهها از اين بابت به من احترام ميگذارند. من واقعاً بچههاي کلاسم را دوست دارم، اما فکر نميکنم آنها هم مرا دوست داشته باشند و نميدانم بايد چه کار کنم. ظاهراً مردم اين خصوصيتم را دوست ندارند.» آقاي الف از کودک يا بالغ خود بهره اي نميبرد، بنابراين از دو سوم ظرفيت انساني خود محروم است.
آقاي الف والد مراقبت کننده اي هم دارد، اما آن را فقط به برادرزادهي پنج ساله و گربههايش نشان ميدهد. والد ايرادگير او در کلاس درس، هر رفتاري را پس ميزند. والد از «ضبط شده»هاي کهنهي خود براي حل مسائل استفاده ميکند، در نتيجه حداقل 25سال و گاهي 250 سال و حتي 2500 سال عقب است. والد زماني سودمند است که بالغ به اطلاعات ديگري دسترسي نداشته باشد يا وقت کافي براي بهره گيري از انديشههاي بالغ نداشته باشيم. از سوي ديگر کودک اگر چه با شهودش راه حلهاي جديدي ميافزايند، اما راه حلهايش به اندازهي تصميمات حقيقت مدار بالغ موثق نيستند.
بالغ
بالغ کامپيوتر انسان است. بالغ بر مبناي اطلاعاتي که در خود اندوخته عمل ميکند و طبق برنامهي منطقي خويش، محاسبات را انجام ميدهد. بالغ عاري از هيجانات است. شايد کساني که فکر ميکنند بالغ بهترين حالت ايگويي است، با خواندن اين جمله نتيجه بگيرند که پس هيجانات خوب نيستند. اما منظور اين است که اگر ميخواهيم منطقي باشيم، بايد قدري از هيجانات فاصله بگيريم. هر چند منظور اين نيست که منطقي بودن هميشه بهترين راه حل است. شايد عده اي زبان به انتقاد بگشايند و بگويند: «من بالغ هستم و هيجان هم دارم» و حق هم با آنها باشد. انسان بزرگ و رشد يافته انساني نيست که فقط با حالت ايگويي بالغ خود زندگي کند. بالغ تمام حقايق وارد شده در خود را محاسبه ميکند. اگر آن حقايق به روز باشند، پاسخهايش بجا و از راه حلهاي والد بهتر خواهند بود. اما اگر به روز و درست نباشند، محاسباتش غلط از آب در ميآيد.
نویســـــــــــنده : اســـــــــــــــــداله رضایی .پاییز۹۱